- نقد و بررسی
- مشخصات
- نظرات کاربران
«رفیق راههای نرفته»
غم و شادی انگاری توی تنهایی به آدم نمیچسبد. توی شادی دلت میخواهد یکی باشد که اندازۀ تو، توی دلش قند آب شود از خوشی و دور هم جشن بگیرید و کیفِ حال خوب هم را ببرید. وقت غم هم، دلت گرم میشود به بودنِ یکی که همدرد توست. به اینکه یکی را داری که تو را آنقدر بفهمد که از رنجت با او حرف بزنی و تو را بشنود. انگار همراهداشتن در شادی، آن را تکثیر میکند و همدمداشتن وقت غم، رنج را ضعیف.
بیشتر تصمیماتی که ما برای زندگیمان میگیریم، آمیخته به شادی و رنج است. شادیها و غمهای کوتاه و بلند. یک رفیقِ هممسیر و همسفر نیاز داریم که در همۀ این خوشیها و غمها کنارمان باشد و بگوید که این غم ماندنی نیست. اگر غم توی پیچی از مسیر زندگی، طولانی شد، دلمان را روشن کند که این مسیر را من پیشتر رفتهام؛ میرسی. این قسمتش سخت است، ولی رسیدنی است. یا وقتی با هم و دستبهدست او، به موفقیتی رسیدیم، ذوق کنیم از بودنش و قدردان محبتش باشیم که وقتی هیچ یاوری نداشتیم، او بود.
پناه بود و رفیق راه. مثل بودن زیر سایۀ بیرقی به نام نامیِ باقرالعلوم علیهالسلام. دل خوش کنیم به اینکه اگر پیشروِ مسیر توانسته، لابد من هم به لطف کرمش از پس زندگی برمیآیم. در پناه قدمی برای زندهنگاهداشتن یادش با نصب بیرقی آذینیافته به نام او.